♂♀♡ღ♥پــــــــاتــــــوق عــــــاشــــــــقــــــــانــــــــ♥ღ♡♂♀

 

معلم گفت: بنویس "سیاه
و پسرك ننوشت
معلم گفت: هر چه می دانی بنویس
و پسرك گچ را در دست فشرد
معلم گفت(( املای آن را نمی دانی؟))و معلم عصبانی بود
سیاه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود
معلم سر او داد كشید
و پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت
و باز جوابی نداد.معلم به تخته كوبید
و پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند
و سكوت كرد
معلم بار دیگر فریاد زد: بنویس
گفتم هر چه می دانی بنویس
و پسرك شروع به نوشتن كرد :
((
كلاغها سیاهند ، پیراهن مادرم همیشه سیاه است، 
جلد دفترچه خاطراتم سیاه رنگ است. كیف پدر سیاه بود، 
قاب عكس پدر یك نوار سیاه دارد. مادرم همیشه می گوید :پدرت وقتی مرد
موهایش هنوز سیاه بود چشمهای من سیاه است و شب سیاهتر. یكی از ناخن های مادر
بزرگ سیاه شده است و قفل در خانمان سیاه است.))
بعد اندكی ایستاد رو به تخته سیاه و پشت به كلاس
و سكوت آنقدر سیاه بود كه پسرك
دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت
((
تخته مدرسه هم سیاه است و خود نویس من با جوهر سیاه می نویسد.))
گچ را كنار تخته سیاه گذاشت و بر گشت
معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود
و پسرك نگاه خود را به بند كفشهای سیاه رنگ خود دوخته بود
معلم گفت ((بنشین.))
پسرك به سمت نیمكت خود رفت و آرام نشست
معلم كلمات درس جدید را روی تخته می نوشت
و تمام شاگردان با مداد سیاه
در دفتر چه مشقشان رو نویسی می كردند
اما پسرك مداد قرمزی برداشت
و از آن روزمشقهایش را با مداد قرمز نوشت
معلم دیگر هیچگاه او را به نوشتن كلمه سیاه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد
قرمز ایراد نگرفت.و پسرك می دانست كه
قلب معلم هرگز سیاه نیست



نظرات شما عزیزان:

arash
ساعت0:04---5 خرداد 1392
سلام وب خیلی قشنگی داری . خوشحال میشم به منم سربزنی مطئنم مطالبم خیلی به دردت میخورن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در دو شنبه 4 / 3 / 1392برچسب:, ساعت 23:39 توسط ✓__ ƒ£я£$h†£h __✓ |